Web Analytics Made Easy - Statcounter

اسماعیل همه وسایل و دستگاه‌های کارخانه از جمله دستگاه هاشم و سهراب را می‌فروشد بدون آنکه بدهکاری اش را به بچه‌ها پرداخت کند وهمین موضوع بر مشکلات آنان می‌افزاید.
هاشم از این قضیه بیشتر از سهراب ناراحت است و همه آرزو‌های خود را برباد رفته می‌پندارد. آنان پس از رفتن از پرورشگاه توانستند مهارت و سرمایه‌ای برای خودشان بدست آورند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هرچند مهارت و تخصصی که در این مدت کسب کرده اند از بین رفتنی نیست، اما با متواری شدن اسماعیل، احتمال برگشت دستگاه و سرمایه هایشان نامعلوم است.
سهراب و هاشم همواره در زندگی با مشکلات مختلفی روبرو بوده اند و خیلی از آن‌ها را به نحوی حل و فصل کردند. این دو نفر حالا در شرایط حساسی قرار گرفته اند و شاید تاکنون کمتر با چنین مشکلی روبرو بوده اند.
درقسمت بیست و هفتم سریال، خندان زنگ می‌زند، اما سهراب از جواب دادن تلفن صرفنظر می‌کند. خندان نگران بچه هاست که چگونه با مشکلاتشان کنار خواهند آمد.
سهراب به هاشم گفت که بروز همه این مشکلات و مسایل، برای خود حکمتی دارد و باید آن را حل کنیم. هاشم همچنان از وضعیت پیشامده ناراحت است و کمی انگیزه خود را از دست داده است.
سهراب ادامه داد که حالا نباید کم بیاوریم باید به تلاش‌های خود بیافزایم. هاشم هم گفت که ما خیلی مشکل داریم و چگونه باید پول ادامه تحصیل و ایجاد شغل جدید را بدهیم؟
مجید به هاشم زنگ می‌زند، اما هاشم گوشی را به سهراب می‌دهد. مجید گفت که کجایید؟ سهراب گفت که اوضاع ما ردیفه و مشکلی ندارند. در همین لحظه سهراب به هاشم گفت که چرا همه چیز به مجید گفتی، مجید فهمیده که جایی برای خواب و استراحت نداریم.   مجید بدون آنکه منتظر حرف سهراب بماند گفت که حالا میام پیش تون. مجید بچه‌ها را به ساختمانی در حال احداث می‌برد که متعلق به یکی از دوستانش است. مجید سپس با یکی از پیمانکاران ساختمان صحبت می‌کند و سپس مجید تمام طبقات این ساختمان در حال ساخت را به آنان نشان می‌دهد. مجید یکی از اتاق‌های این ساختمان نیمه کاره را برای استراحت و خواب بچه‌ها درنظر می‌گیرد. مجید درصدد است که بچه‌ها از این بلاتکلیفی نجات یابند و جایی برای خواب و کار داشته باشند.
سهراب و هاشم روز بعد در همان ساختمان مشغول کار می‌شوند و شروع به آماده سازی ماسه و ملات می‌کنند. آنان پس از یک روز تلاش طاقت فرسا به اتاق استراحتشان برمی گردند. سهراب و هاشم هر دو در حال جواب دادن به تلفن هستند. نغمه به هاشم زنگ می‌زند و درباره نتایج کنکور با او صحبت می‌کند. نتایج کنکور اعلام شده است و سهراب در کنکور مجاز به انتخاب رشته شده است، اما نتیجه هاشم زیاد رضایت بخش نیست. همزمان از بنگاه به سهراب زنگ می‌زنند که اشرف یکی از زنانی که با مادرش در ارتباط بوده پیدا شده است. سهراب با شنیدن این خبر مضطرب و کمی هم نگران می‌شود، زیرا نمی‌داند که فردا او در باره مادرش چه خواهد شنید؟ روز بعد سهراب به سراغ اشرف می‌رود تا اطلاعاتی از مادرش بدست آورد.
سهراب پس از طی کردن خیابان‌ها و کوچه و پس کوچه‌ها زیاد، اشرف میمندی را پیدا می‌کند. سهراب به اشرف گفت که مادرش مرده. اشرف با شنیدن این حرف شروع به گریه می‌کند. اشرف و مادرش خیلی با هم دوست بودند و مدت‌ها در کنار همدیگر بودند. اشرف، سهراب را به خانه اش دعوت می‌کند و در باره مادرش با او حرف می‌زند.
سهراب به اشراف گفت که بعداز فوت مادرم، او را پیدا کردم. اشرف نیز گفت، مه لقا مادرت است و بی گناه زندان رفت و بی گناه هم به او انگ قاچاقچی زده اند. اشرف گفت که شوهر مه لقا این بلا را برسرش آورده است. اشرف گفت، مادرت را خوب می‌شناسم و مدت ها، هم بند بودیم و زن خوبی بوده و همه فکر و خیالش تو بودی.
سهراب گفت که هرگز مادرم را ندیدم. اشرف به سهراب گفت که همه این سال‌ها تو در ییتمان خانه بودی؟ سهراب بدون اینکه جواب اشرف را بدهد در صدد بود که بهفمد چه کسی این بلا را برسر مادرش آورده است، اما اشرف از گفتن اسم آن مرد خودداری می‌کند. او برای فهمیدن این موضوع، دوباره نشانی شعبون را داد که سهراب گفت که او چیز زیادی به من نگفته است.
سهراب برای کسب این اطلاعات به اشرف گفت که دنبال سهیلا خواهد رفت تا نشانی از مادرش پیدا کند. اشرف او را از این کار بازداشت و گفت، به زندگی و کسب و کار خودت برس، این کارو نکن و نتیجه‌ای هم نمی‌گیری. اشرف همچنین از فردی به نام منصور به عنوان شوهر مادرش صحبت می‌کند. سهراب از اشرف می‌خواهد تا اطلاعاتی از منصور به او بدهد، اما اشرف این کار را نمی‌کند.
سهراب سپس با هاشم به سر خاک مادرش مه لقا می‌روند. هاشم گفت که خدا را شکر که مادر و پسر رو به هم رسوندی هر چند دیر بوده، اما بالاخره رسوندی. هاشم نیز زیر گریه زد و سهراب گفت که تو چرا گریه می‌کنی؟ هاشم گفت که دل تنگ پدرم هستم. کاش همه زنده بودند و ما این قدر بدبختی و تنهایی نمی‌کشیدیم و این همه مشکل هم نداشتیم.
سهراب پس از حرف‌های اشرف و از اینکه در مورد مادرش اشتباه فکر کرده است احساس پیشمانی می‌کند و سرقبرش گفت که مادر! غلط کردم.
هاشم و سهراب به محل ساختمان نیمه کاره باز می‌گردند که مجید را در حال قاچ کردن هندوانه می‌بینند. مجید پس از آشنایی با سهراب و هاشم، همواره درصدد بود که مشکلات آنان را حل کند و تاکنون نیز از هیچ کمکی به آنان دریغ نکرده است.
مجید به سهراب گفت که پسر دایی من رئیس همه بنا‌ها و کارگران این ساختمان است و هر مشکلی با این‌ها داشتی به من بگو. مجید شبانگاه بچه‌ها را پیش کارگران ساختمان می‌برند که شعر و آواز می‌خوانند، اما شادی این محفل نیز سهراب و هاشم را خوشحال نمی‌کند و آنان در تمام لحظات حضور در این محل، به فکر فرو رفته بودند.
در سکانس دیگر سهراب به سراغ شعبون می‌رود و از فردی به نام منصور که اشرف نام او را برده بود سر صحبت را باز می‌کند. شعبون گفت که من از گذشته تو، فقط مادرت را می‌شناسم و از گذشته ات فقط همین را می‌دانم.
سهراب گفت که تو از گذشته من خیلی چیز‌های دیگری هم می‌دانی. منصور شوهر مه لقا مادرم بود و تو باید درباره او با من حرف بزنی. سهراب تهدید کرد که اگر بهفمم که تو همه چی رو را می‌دونستی، اما چیزی به من نگفته باشی، بدجوری خواهی دید.
شعبون که تمام گفتگو‌های خود را با سهراب ضبط کرده بود، آن را پیش نگهدار می‌برد و هردو به گوش دادن این فایل صوتی مشغول می‌شوند.
نگهدار، نگران است که سهراب ازهمه چیز مطلع گردد و کار‌های گذشته آنان علیه مادرش رو شود. شعبون برای نگهدار کار می‌کند و او را به شدت تحت فشار قرار داده که سهراب را از رسیدن به اطلاعات بیشتر درباره گذشته اش و همچنین مادرش جلوگیری کند.
شعبون در مقابل نگرانی‌های زیاد نگهدار به او گفت که سهراب فقط یک اسم گیرش آمده است. نگهدار که از کار‌های شعبون زیاد راضی به نظر نمی‌رسد، گفت که اگر سهراب به سهیلا برسد تمام چیز‌ها را خواهد فهمید. نگهدار پس از این حرف، از شعبون می‌خواهد که هرچه زودتر از جلوی چشمانش دور شود.
سهراب با دیدن اشرف به اطلاعات خوبی در باره شخصیت مادرش می‌رسد و همین موضوع او را کمی آرام می‌کند. او حالا به دنبال سهیلا است که می‌تواند تمام سرنخ‌های داستان زندگی مادرش و او را بازگو کند. شاهرخ ماجدی و نگهدار به شدت نگران هستند که سهراب، به سهیلا دسترسی پیدا کند.
هاشم و سهراب اکنون از وضعیت کاری خود راضی نیستند و باید در قسمت‌های آینده دید که آیا آنان می‌توانند کسب و کار بهتری برای خود پیدا کنند.

منبع: فرارو

کلیدواژه: سریال از سرنوشت سهراب و هاشم سهراب گفت هاشم گفت اشرف گفت مه لقا بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۰۵۲۶۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نقدی بر سریال افعی تهران ساخته سامان مقدم/ به جای سرکوب معلول باید علت‌ها واکاوی شوند

با توجه به کم حوصله شدنم سعی می‌کنم سریالها مخصوصا آثار نمایش خانگی را بعد از پایان هر فصلشان شروع به دیدن ‌کنم و سریال «افعی تهران» ساخته سامان مقدم را بر اساس همین دیدگاه هنوز ندیده بودم تا چند روز گذشته که خبر اعلام جرم علیه عوامل این سریال به دلیل اهانت به جامعه معلمان رسانه‌ای شد و کنجکاو شدم تا آن را قبل از اتمام فصلش ببینم.

قسمت اول که تمام شد احساس کردم حرفی برای گفتن دارد روی فیلمنامه و سوژه داستان با وسواس بیشتری تمرکز کردم و در فیلمنامه و ساختار آن به لحاظ گره داستانی و شخصیت‌پردازی برخلاف فیلم‌ها و سریال‌هایی که در سینما و تلویزیون باب شده تفاوت اساسی دیدم. این که فیلمنامه با توجه به پی‌رنگ اصلی که برایش تعریف شده آنقدر محکم هست که خرده داستان‌هایی که در طول اثر می‌بینیم در خدمت آن قرار دارند و هیچ سکته‌ای در روند کار ایجاد نمی‌کنند. نکته دیگر، شخصیت پردازی در فیلمنامه این سریال است که کاراکترها را در این مسیر همراه قصه کرده و به قوام و دوام آن کمک شایانی می‌کند. تا جایی که بیراه نیست اگر بگویم بر خلاف اکثر فیلم‌ها و سریال‌ها که کنش‌ها و گره‌های داستانی بر اساس اتفاق‌های تحمیلی نویسنده رخ می‌دهد در «افعی تهران» شخصیت پردازی بگونه‌ای است که اتفاقات بر اساس زیسته کارکترها در خانواده و جامعه و همچنین با نگاهی روانشناسانه و جامعه شناختی پیش می‌رود. گره‌هایی که برای خیلی از مخاطبان ملموس است و موجبات همزاد پنداری را در آنان بر می‌انگیزد و برای برخی که با مشکلات تولید یک اثر نمایشی آشنا نیستند تصویر درستی از روند ساخت در این روزهای پر چالش در عالم سینما و تلویزیون ارائه می‌دهد. البته که در طول این سریال می‌بینیم سازندگان خیلی ظریف و اما محتاطانه با این معضلات برخورد می‌کنند و داستان به گونه‌ای پیش می‌رود که سیاست سانسور توسط برخی نهادها و از طرفی پافشاری سازنده اثر برای حفظ اصل فیلمنامه‌اش و ناراحتی او از اختلالی که در قصه و هدفش از به تصویر کشیدن جنایت به وجود می‌آید منطقی هستند و هر دو طیف بر اساس وظیفه و دغدغه‌ای که دارند درست عمل می‌کنند که به نظرم این کشمکش بر جذابیت این سریال افزوده است. به تصور من سریال خوش ساخت است و بازیگران به خوبی از عهده نقش خود بر آمده‌اند بخصوص پیمان معادی که به دلیل نگارش فیلمنامه «افعی تهران» روی سوژه و کارکتر اشراف کامل دارد و مسلط‌تر جلوی دوربین ظاهر شده است و در حفظ و تداوم حس شخصیت روشنفکری که از محیط اطرافش پر از خشم است و پریشانی ذهنی دارد به خوبی عمل می‌کند. در طول سریال تدبیر کارگردان و تدوینگر در فلاشبک‌هایی که ذهن شخصیت بیانی را به هم می‌ریزد کلیدواژه‌ای است که به انتقال حس در کلیت داستان کمک می‌کند و اتفاقا همین فلاشبک‌ها هستند که مخاطب را در درک بهتر چرایی رفتارهای بیانی که به مرور در حال تحول است کمک می‌کنند و توهین او به معلمش در سکانسی که او را از ماشین بیرون می‌اندازد قابل فهم می‌شود. چرا که شخصیت او در طول کودکی و نوجوانی در خانواده و همچنین مدرسه شکل گرفته است. او هنوز کتک‌هایی که خورده و بی‌مهری‌هایی که دیده را نتوانسته فراموش کند و با آن کنار نیامده است. او هنوز در قسمت هشتم و سکانس مورد بحث به تحول شخصیتی نرسیده و نمی‌تواند معنای جمله لذتی که از بخشیدن می‌تواند بدست می‌آورد را نسبت به انتقام درک کند. با توجه به تعریفی که از شخصیت بیانی در طول 8 قسمت شده اگر رفتاری غیر از این به تصویر کشیده می‌شد حتما سکته‌ای در روند کار و دو گانگی در شخصیت او ایجاد می‌کرد و باید بدانیم که او فقط از معلمی که کتکش می‌زده متنفر است نه از جامعه معلمان. کما اینکه در قسمت دهم این سریال شاهد هستیم وقتی بیانی در رستوران نشسته و خانمی بابت سر و صدای ایجاد شده بابت جشن تولدش از او عذرخواهی می‌کند، بیانی تولد او را تبریک گفته و ادامه می‌دهد «خوش باشید». این رفتار باعث تعجب همراهش می‌شود و می‌پرسد «چون شناختت برات حل شد؟» و بیانی در جواب می‌گوید « نه، چون شعور معذرت خواهی داشت.» پس او که زخم خورده دوران گذشته و حتی در بعضی موارد زمان حال است از معلمی که تنبیه را از اساس انکار می‌کند، انتظار عذرخواهی دارد تا آبی ریخته شود بر آتش خشمش. به نظرم این رفتار را مشاوران تربیتی مدارس می‌توانند تحلیل کنند که یک دانش آموز چگونه و چرا از خانواده و شاید معلمش دچار خشم شده و پرخاشگر می‌شود. بخصوص که این درد در ذهن او کهنه شده و مانند دملی چرکین در رفتارش مشاهده می‌شود. فراموش نکنیم که او هنوز تحت درمان است و در دیالوگی تاکید دارد که از همه دنیا بدش می‌آید و از خودش کمتر. او حتی از خودش هم بدش می‌آید پس تصور نگارنده این است به جای آن که به دنبال تقبیح رفتار یک شخص باشیم و معلول را سرکوب کنیم باید علت‌ها واکاوی شود که به نظرم فیلمنامه «افعی تهران» بر اساس وظیفه ذاتی یک اثر نمایشی تلنگری می‌زند و دقیقا درگیرهمین موضوع و مطرح کردن علت و معلول است و این کارشناسان روانشناس و جامعه‌شناس هستند که باید در این باره اظهار نظر بهتری ارائه و علت‌ها را موشکافی کنند و در جهت فرهنگسازی رفتار درست در جامعه و خانواده کوشا باشند. *منتقد سینماوتلویزیون ۵۷۵۷ برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1904427

دیگر خبرها

  • نقدی بر سریال افعی تهران ساخته سامان مقدم/ به جای سرکوب معلول باید علت‌ها واکاوی شوند
  • (تصاویر) حمید صفت، بازیگر سریال هفت سر اژد‌ها و مادرش
  • دانلود سریال افعی تهران قسمت ۱۰ دهم ( دانلود قسمت 10 افعی تهران ) حجم رایگان
  • دانلود سریال افعی تهران قسمت 10 با حجم رایگان
  • هفته بیست و ششم لیگ برتر| بلانکو در ثانیه آخر ناجی نکونام شد/ استقلال مُرد، بُرد و صدر را به پرسپولیس نداد
  • هفته بیست و ششم لیگ برتر| شوک یک نیمه‌ای ذوب‌آهن به استقلال در آزادی
  • برنامه بازی‌های هفته بیست و هفتم لیگ برتر + ساعت پخش
  • ترکیب سپاهان برای دیدار مقابل استقلال خوزستان؛ هفته بیست و هفتم لیگ برتر
  • بازیگر «نون خ»: چند بار تا مرز خفگی رفتم
  • ادامه «بدقولی کنداکتوری تلویزیون» با رخنه شبکه یک